اگر مدرس نبود… – ساینس بلاگ
دشمن درجه یک رضاخان بود و نه با پول و نه با زور بی خیال مبارزه با شاه نشد. همین شد که رضاشاه او را به خواف تبعید کرد و پس از مدتی به زندان کاشمر منتقل شد. همان جا که در سال ۱۳۵۷ق برابر با ۱۳۱۷ش به شهادت رسید.
به گزارش ساینس بلاگ متن پیش رو شرح خاطراتی از زندگی فردی و اجتماعی شهید مدرس(ره) است که در روزنامه قدس منتشر شده و در ادامه می توانید بخوانید: دشمن درجه یک رضاخان بود و نه با پول و نه با زور بی خیال مبارزه با شاه نشد. همین شد که رضاشاه او را به خواف تبعید کرد و پس از مدتی به زندان کاشمر منتقل شد. همان جا که در سال ۱۳۵۷ق برابر با ۱۳۱۷ش به شهادت رسید و امروز آرامگاهش مورد احترام زائران است. مدرس چند ویژگی برجسته داشت که سبب شد داستانش در تاریخ باقی بماند.
یک قالی سه در چهار و یک خدمه
عبدالله مستوفی که از نزدیک با مدرس آشنا بوده و به خانه وی رفت وآمد داشته زندگی مدرس را این گونه توصیف می کند: «خانه مدرس در آخر کوچه ای بن بست بود که دارای یک اتاق جهت بیرونی (برای ملاقات) و یک اتاق دیگر برای سکونت زن و فرزندش بود. اتاق بیرونی همیشه کاهگلی و فرش آن یک دست نمد نازک و میان فرش گلیم راه راه فرسوده ای بود. یک منقل گلی با دو قوری و یکی دو استکان کوچک با قاشق برنجی پوست پیازی و نعلبکی چینی و کاسه تنباکو و قلیان و دو سه ظرف خاکستر سیگار حلبی برای واردین اثاثیه اتاق را تکمیل می کرد. بله در دسترس سید بزرگوار یک کوزه بزرگ برای عوض کردن آب قلیان و یک تنگ سفالی برای آب خوردن و یک کاسه بدل چینی هم بود. لباس سید پیراهن متقال یا کرباس و در تابستان چلوار بود. در اواخر شاه تولیت و تدریس مدرسه سپهسالار را هم به مدرس داد. حق التدریس و حق التولیه مدرسه وجه قابل توجهی بود ولی سید از آن استفاده نمی کرد. بنابراین در زندگی شخصی او تفاوتی حاصل نشد. فقط چیزی که اضافه شد ـ و آن هم به واسطه زیادی صادر و واردین خانه و ناگزیر بود ـ یک قالی سه در چهار و یک خدمه بود. خدمه مثل رفیق در محضرش نشسته و شاید با او هم غذا هم می شد به طوری که معلوم نبود خدمتکار است یا از راه ارادت به سید بزرگوار خدمت می کند». (شرح زندگانی من با تاریخ اجتماعی و اداری دوره قاجاریه ج ۳ ص ۴۶۵ـ۴۶۳)
اهل شکستن کلیشه ها بود
در نجف هنگامی که قحطی آب شد مدرس به خرابه های بابل می رود چون کلاس های درس عملاً تعطیل شده بودند. مدرس می گوید پس از سفری که به خرابه های بابل داشتم در برگشت متوجه شدم باید قطعاً درباره تاریخ مطالعاتی داشته باشم و برای این کار برنامه گذاشتم و مطالعاتم را آغاز کردم. مشکل موقعی شروع می شود که او می خواهد کتاب تاریخ پلوتارک را بخواند و از آن ترجمه عربی پیدا نمی کند. در نهایت به این نتیجه می رسد که برای یک ارباب هندی کار کند و ما به ازای دستمزدش او این کتاب را برایش بخواند و ترجمه کند. این قالب شکستن ها را در تمام زندگی مدرس مشاهده می کنیم. (در گفت وشنود با مجید نوید ص۷۳)
باید ارتباط بگیریم
مدرس نخستین کسی است که تأسیس دارالترجمه را مطرح می کند و می گوید: «راه اندازی دارالترجمه وظیفه وزارت معارف است. تا ما اداره دارالترجمه درست نکنیم و تمام کتب و علوم روز را که جوان های ما به آن ها نیاز دارند ترجمه نکنیم توسعه پیدا نمی کنیم». نگاهش به احزاب روابط خارجی و موضوعات مختلف به همین شکل است. جمله جالبی را در مورد روابط خارجی از مدرس نقل می کنم؛ او می گوید: «میزان استقلال یک مملکت به تعداد درهایی است که به بیرون از مملکت خود باز می کند». لذا می بینیم به اعتقاد او برای اینکه استقلال یک مملکت را بگیرند یکی یکی درها را به روی او می بندند. (در گفت وشنود با امیر حقیقت ص۸۸)
حقوق مجلس را دریافت نمی کرد
ارباب کیخسرو در گزارش مالی به دوره های دوم تا ششم مجلس اشاره می کند که حقوق مدرس را به دلیل آنکه دریافت نمی کرده بین باغبان و امور خیریه و کارگران مجلس تقسیم کرده است. مدرس به هیچ وجه به ثروت و قدرت توجهی نداشت و یک وظیفه الهی برای خودش قائل بود و به آن عمل می کرد و برایش فرقی نداشت حاکمیت با قاجارها باشد یا با رضاخان و پیوسته می گفت اگر همه دنیا جمع شوند و حرفی را بزنند که خلاف عقیده من باشد من به عقیده خود پای خواهم فشرد. (در گفت وشنود با محمد مدرسی ص۷۱)
مجلس منتظر بود مدرس بیاید
رهبر کبیر انقلاب اسلامی(ره) در تاریخ ۶۱/۶/۷ در دیدار نخست وزیر و اعضای هیئت دولت می فرمایند: شما ملاحظه کرده اید تاریخ مرحوم مدرس را دیده اید: یک سید خشکیده لاغرِ عرض می کنم لباس کرباسی -که یکی از فحش هایی که آن شاعر به او داده بود همین بود که تنبان کرباسی پوشیده ـ یک همچو آدمی در مقابل آن قلدری که هر کس آن وقت را ادراک کرده می داند زمان رضاشاه غیر زمان محمدرضاشاه بود. آن وقت یک قلدری بود که شاید تاریخ ما کم مطلع بود در مقابل او همچو ایستاد در مجلس در خارج که یک وقت گفته بود: سید چه از جان من می خواهی؟ گفته بود می خواهم که تو نباشی می خواهم تو نباشی! این آدم که من درس ایشان یک روز رفتم می آمد در مدرسه سپهسالار ـ که مدرسه شهید مطهری است حالا ـ درس می گفت. من یک روز رفتم درس ایشان؛ مثل اینکه هیچ کاری ندارد فقط طلبه ای است دارد درس می دهد؛ این طور قدرت روحی داشت. در صورتی که آن وقت در کوران آن مسائل سیاسی بود که باید حالا بروند مجلس و آن بساط را درست کند. از آنجا [پیش ما] رفت مجلس. آن وقت هم که می رفت مجلس یک نفری بود که همه از او حساب می بردند. من مجلس آن وقت را هم دیده ام. کانَّهُ مجلس منتظر بود که مدرس بیاید؛ با اینکه با او بد بودند ولی مجلس کانَّهُ احساس نقص می کرد وقتی مدرس نبود. وقتی مدرس می آمد مثل اینکه یک چیز تازه ای واقع شده. این برای چه بود؟ برای اینکه یک آدمی بود که نه به مقام اعتنا می کرد و نه به دارایی و امثال ذلک؛ هیچ اعتنا نمی کرد؛ نه مقامی او را جذبش می کرد [نه دارایی]. ایشان وضعش این طور بود که – برای من نقل کردند این را ـ داشت قلیان خودش را چاق می کرد. خودش این طور بود. فرمانفرمای آن روز ـ حالا که من می گویم «فرمانفرما» شما به ذهنتان نمی آید که یعنی چه ـ فرمانفرمای آن روز وارد شده بود منزلش. گفته بود به او حضرت والا من قلیان را آبش را می ریزم تو این را آتش سرخ کن را درست کن یا برعکس. از اینجا همچو او را کوچک می کرد که دیگر نه طمع دیگر نمی توانست بکند. وقتی این طور با او رفتار کرد که بیا این آتش سرخ کن را گردش بده آن آدمی که همه برایش تعظیم می کردند همه برایش چه می کردند این وقتی این طوری می رسیده این شخصیت ها را این طوری از بین می برد که مبادا طمع کند از ایشان چیزی بخواهد. (صحیفه امام؛ ج۱۶ ص ۴۵۲ ـ ۴۵۱)
مدرس به من چای داد
مدرس در برخوردهای شخصی با سران و رجال مملکتی با کم اعتنایی برخورد می کرد. حسین مکی درباره برخورد مدرس با کسانی که به منزل وی می آمدند چنین می نگارد: «اشخاص تازه وارد اگر از طبقات پایین بودند مدرس احترام بیشتری می کرد و هرقدر از طبقات بالاتر وارد می شدند کمتر تعارفات معمول را بجا می آورد. اگر می خواست به کسی تعارف زیادتری کرده باشد مثلاً شاهزاده نصرت الدوله وارد شده بود و مدرس می خواست به او تعارف کند می گفت: شاهزاده یک چای برای خودشان بریزند. شاهزاده نصرت الدوله یا رجالی نظیر این ها که این تلطف را از مدرس می دیدند برخاسته از چای سبز که مخصوص مدرس بود فنجانی ریخته صرف می کردند». (مدرس قهرمان آزادی ج۲ ص۶۶۸)
مدرس به بزرگ ترین قدرت ها آن قدر کم اعتنا بود که یکی از نامزدهای نمایندگی مجلس برای تبلیغات خود در روزنامه چنین نوشته بود: «در منزل مدرس بودم که او به من چای داد و من خوردم».
من وظیفه شرعی دارم در امور مسلمین دخالت کنم
سرلشکر خدایار از طرف رضاخان نزد مدرس آمد و با کمال تواضع و احترام گفت: رضا شاه می گوید خوب است شما به درس و بحث خود بپردازید و از دخالت در امور سیاسی خودداری کنید. رضا شاه میل دارد باب مراوده را با شما باز کند و به هر طریق که بپسندید با شما روابط حسنه داشته باشد و همه اوامر شما را در امور مملکتی اطاعت خواهد کرد. ضمناً مبلغ ۱۰۰هزار تومان برای شما فرستاده تا در هر راهی که صلاح می دانید به مصرف رسانید. مدرس چند لحظه ای به آن پول نگاه کرد سپس فرمود: به رضاخان بگویید من وظیفه شرعی دارم در امور مسلمین دخالت کنم. اسم آن را سیاست بگذارید یا چیز دیگر هر چه باشد فرق نمی کند. من وظیفه خود را انجام می دهم. سیاست در اسلام چیزی جدا از دین نیست. در اسلام دین و سیاست با هم است. اسلام مسیحیت نیست که فقط جنبه تشریفاتی آن هم هفته ای یک روز در کلیسا داشته باشد. این پول ها را هم ببر که اگر اینجا بماند تمامی آن به مصرف نابودی رضاخان خواهد رسید. خدایار مأیوسانه از خانه مدرس ـ به همراه پول ها ـ بیرون رفت. (مدرس مجاهدی شکست ناپذیر ج۱ ص۲۴۱)
هرجا پا بگذارم دم حضرت والاست
شاهزاده فرمانفرما به وسیله یکی از محارم خود پیغام می دهد که به آقای مدرس بگویند این قدر پا روی دم من نگذارد. وقتی این پیغام به مدرس می رسد می گوید «به شاهزاده بگویید مدرس گفت من هرجا پا بگذارم دم حضرت والاست. مرا در این امر تقصیری نیست». (در گفت وشنود دکتر محمد حسین مدرسی «خواهرزاده شهید مدرس» ص۵۱ )
*بازنشر مطالب دیگر رسانه ها در ساینس بلاگ به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان می باشد.
پایان خبر ساینس بلاگ
آیا شما به دنبال کسب اطلاعات بیشتر در مورد "اگر مدرس نبود… – ساینس بلاگ" هستید؟ با کلیک بر روی عمومی، ممکن است در این موضوع، مطالب مرتبط دیگری هم وجود داشته باشد. برای کشف آن ها، به دنبال دسته بندی های مرتبط بگردید. همچنین، ممکن است در این دسته بندی، سریال ها، فیلم ها، کتاب ها و مقالات مفیدی نیز برای شما قرار داشته باشند. بنابراین، همین حالا برای کشف دنیای جذاب و گسترده ی محتواهای مرتبط با "اگر مدرس نبود… – ساینس بلاگ"، کلیک کنید.